طلبه امروزی

طلبه امروزی

از سه راهی شهادت تا پیچ ایستادگی

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۵۵ ب.ظ
بسم رب شهداء والصدیقین

  خوشا آنان که جانان می شناسد       طریق عشق و ایمان می شناسند
 بسی گفتیم و گفتند از شهیدان          شهیدان را شهیدان می شناسند


امروز یازدهم فروردین ۱۳۹۱ هجری شمسی در محل یادمان طلائیه،سه راهی شهادت کنار تابلویی نشستم که بر روی آن نوشته شده : اینجا محل عروج است،از فرش تا عرش، با دیدن این فضای ملکوتی اولین کلامی که بر زبانم جاری شد این بود: طلائیه عجب طلائیه... حقیقتا با اندکی تدبر و دل سپردن به شهدا در می یابیم که اینجا بهترین دانشگاه و مدرسه و پربار ترین کلاس درس است .

اما آنچه واقع ماجراست این است که این روزها گفتن و نوشتن از آن روزگار سخت،نه به سختی آن روزهاست و نه شاید در شأن آنها،اما باید که نوشت تا عقده ی دل وا شود. امروز در شرایطی به سر می بریم که هنوز هزاران مرد جنگی که شاهد عینی آن روزگار سخت و آن نبرد نابرابر جهانی بودند در بین من و شما نفس می کشند،هنوز فصل، فصل اصحاب عاشورایی است. و همه ی این هزاران نفر در شلمچه و طلائیه و فاو و فکه و...جنگیده اند و زیسته اند،عاشورا خواندند و گریستند... اشک ریختند و ارتباط گرفتند، خون دیدند و خندیدند و رفتند و اما بعضی ها نیز به حکم تقدر ماندند. هنوز که هنوز است برخی از کهنه سربازها ، سرباز وفادار مانده اند،البته بعضی شان!! و صد البته که باید آنها را قدر نهیم و در صدر نشانیم. وهنوز حرفها ،مشقها، درسها و عبرتها از این واقعه باید آموخت.

و امروز هزاران هزار نوجوان و جوان،زن و مرد، ایرانی و حتی غیر ایرانی به گستردگی عالم، تشنه ی این حرفها و روایتها، درسها و عبرتهاست. یادم نمی رود که راوی اهل مجنون در طلائیه می گفت :به ما اهل جنون خطاب می کنند،او میگفت: که چرا اهل جنون نباشیم وقتی که آنروز در همین نقطه دشمن با چهار لول و گلوله مستقیم تانک بچه ها را می زد و بچه های ما گلوله ی کلاش هم نداشتند و ایستادند و امروز آن دخترک می خواهد خاک سه راهی شهادت را برای تبرک بردارد به جنازه ی شهید می رسد ...

آه شهدا شما را با خاک چه الفتی است ؟ حقا که شما را باید ابوتراب نامید...اینجا محل عروج است،از فرش تا عرش و باید آموخت... چه با صفا روایت می کرد آن راوی که اینجا القمه علمدار خمینی حاج حسین خرازیه. اینجا همون جاست که دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر 14 از تنش جداشد. طلائیه قطعه ای از بهشت... اونجا دیگه شاه وگدا با هم فرق نمیکنند اونجا دیگه همه میگن خدا. اونجا میشه با خود حاج ابراهیم همت حرف زد.



و امروز باید آموخت که آنان نمرده اند بلکه زنده اند و شاهدند بر اعمال ما! آنان میزبان و ما مهمان و چه میزبانانی ،کسانی که خود در پیشگاه رب شهیدان میهمان و روزی خور اویند ما را به سفره ی تذکیه و تعلم دعوت می نمایند. و باید تعلیم دید که شهدا در روزگار امتحانشان چه کردند و ما چه باید کنیم؟ آنان رفتند و ماندند نکند که ما برویم و نمانیم!؟ آنان به ولی و سرپرستشان تولی کردند نکند که ما در یاری رساندن به ولی و سرپرستمان در خواب بمانیم!؟ چراکه با لگد مال دشمنان متعرض داخلی(فتنه گران منافق) و خارجی(استکبار و استعمار) از خواب بیدار می شویم.هنوز از یاد نبرده ایم فتنه ی هشتاد و اشک را و طراحی دشمنان داخل و خارج را برای پایمال کردن خون صدها هزار شهید. وباید بیدار ماند که دشمن بیدار است...

شهدا به ما آموختند که باید همیشه در صحنه بمانیم دیروز صحنه ی جنگ سخت و امروز در صحنه ی جنگ نرم و جنگ جنگ است و عزت و شرف ما در گرو جنگ است. و آنان با تذکیه و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر رفتند و ماندند و نکند ما بدون جهادین برویم و نمانیم.آنان در وصیت نامه هاشان نوشتند إی خواهرم! سرخی خون من سیاهی چادر توست! ...و ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است، مراقب باشیم که دشمنان دین و ناموس و وطن بدحجابی را تبدیل به یک ارزش برای نوامیس مان نکنند. نوشتند رهسپاریم با ولایت تا شهادت ، نکند رهسپار بشویم با بی بی سی تا صدای آمریکا ودر مقابل ولایت، نوشتند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی، نکند باز بشود هم شرقی! هم غربی! هم جریان انحرافی! نوشتند میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم...مواظب باشیم که با اعمالمان بر صورت پسر فاطمه سیلی نزنیم!

نوشتند جنگ جنگ تا پیروزی ننویسیم سازش با آمریکا ! که این سازش نخستین پله انحراف انقلاب اسلامی از آرمانهایش است و سازش گرگ و میش محال است و در مرام و رگ هیچ ایرانی عاشورایی بوی سازش به مشام نمی رسد. باید بیاد آورد که شهدا دنبال نام و نان نبودند و بهترین گواه آنان شهادتشان، نکند که نان و نام پستمان بکند و از خود بی خود؟ در سیمای جمهوری اسلامی برنامه ای از روایت فتح را دیدم که در آن همسر شهیدی نقل میکرد که روزی همسرم وقتی که از سر کار برگشت منزل، تا رسید می خواست برگردد از او پرسیدم کجا ؟ نیامده رفتی، گفت: از محل کار سوزن میخی را که مال بیت المال است نا خواسته با خود آورده ام شاید عمرم کفاف نکند بر می گردم تا آن را سر جایش بگذارم! آقایان مسئولین !! خواص !! باید مواظب بود که حین بازگشت از محل کار سوزن میخی های بیت المال را با خود به منزل نیاورد! و بیت المال را مال بیت نکرد! و به دزدی نگفت اختلاس و همه ی آن را گردن یک نفر نیانداخت! و گردن دانه درشت ها نیز بیانداخت!!

شهدا اهل اختلاس ! اختلال ! اختشاش! خاصه بخشی! رانت خواری! زمین خواری! آقازاده گری! نبودند که اگر بودند، بودند! شهدا در فتنه ها هم ساکت ننشستند مانند فتنه ی بنی صدر و منافقین! اما... چه کردند خواص بی بصیرت و ساکتین در فتنه ی هشتاد و اشک! آن دسته از خواص حقه باز! دو در باز ! ابن الوقت! نان به نرخ روز خور ! که ناله ی این عمار امامشان را شنیدند و با سکوت اجتهاد گونه ی خویش خون به دل امام و امت انقلابی کردند و صد افسوس که امروز همانها که خائنین به نظام و رهبری بودند، ساز بصیرت و سرباز ولایت و رفتن به مجلس !! و خادمین ملت شدن سر میدهند که حسابشان با خود شهدا...

شهدا به ما آموختند که باید پرکار بود و نه بی کار، کم خواب بود و نه پرخواب و کم خوابی برای برنامه ریزی فردا و امروز فردای شهداست و فردای ما روز فتح سنگرهای کلیدی دنیاست. دیروز روز فتح سنگر به سنگر و آزاد سازی خرمشهر، بستان، سوسنگرد، پاوه و ... توسط شهدا از دستان کثیف بعثی ها و امروز روز فتح سنگرهای علمی دنیا از دستان کثیف ناهلان و روز فتح بیت المقدس از چنگال کثیف صهیون است. شهدا به ما آموختند که بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های انقلاب حفظ شود ... پس نباید منفعل بود و در انزوا، که انقلاب به دست نااهلان بیافتد.شهدا در عملیاتهای بدر و خیبر و در کل در هشت سال دفاع مقدس به ما آموختند که باید سختی ها و دشواریها را پذیرفت و بر آنها پیروز شد که آن هم شد، و امروز شرائط، شرائط بدر و خیبر است؛ یعنى شرائط قبول چالشها و دشوارى‌ها و غلبه‌ى بر آنها.

شهدا در برابر تحریم و تهدیدات پی در پی دشمنان انقلاب نهراسیدند ، ما نیز می آموزیم که در هر میدانی باید با شجاعت در برابر هیبت دشمن ایستاد و پیچ های سخت انقلاب را با تولی به ولایت مطلقه ی فقیه با موفقیت پشت سر گذاشت.

شهدا سربازان فداکار و فرزندان امام روح الله ، و به حول و قوه الهی ما نیز سربازان جان برکف و فرزندان امام سید علی عزیز

و ای برادر من! خواهر من! امروز روز درس است از سرزمین طلائیه و سه راهی شهادت به قدر هزاران هزار مرد جنگی که رفتند و ماندند! ...


ومن الله التوفیق

عبدالرحیم بیرانوند
  • رسول ساکی

شهید

طلائیه

شهدا

شهادت

نظرات  (۱)

چپ و راست سراغشان می روم. کوچه نقاش ها را بر می دارم، مهتاب خیّن، چشمک می زند. سراغ دا می روم، پایی که جا ماند، صدایم می کند.
جای این کتاب ها، توی کتابخانه ام، جای مخصوصی ست. بیشتر از سایر کتاب هایم، گرد و غبارشان را می گیرم و بیشتر ازسایرین سراغشان می روم.
با آن ها هستم چون دوستشان دارم، چون یاد شهیدا را برایم زنده می کنند.
وبلاگ خوبی داری رفیق. بیا سراغم. حجّت، دیده بان، پلاک و ... منتظر آن هایی هستند که با جبهه و شهیدان، پیوندی دیرینه دارند.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">