طلبه امروزی

طلبه امروزی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

با تعدادی از بچه ها دور هم جمع شدیم و سلسله اردو های آسیب شناسی انقلاب رو راه اندازی کردیم. به گمانم همه دنبال انجام یه کاری بودن که نمی دونستن اون کار چیه! همه ای که میگم ۶ نفر طلبه و ۲ نفر دانشجو طلبه بودیم البته اینا پای ثابت کار بودن.

اردو های آسیب شناسی - اگه اشتباه نکنم - ۷ دوره برگزار شد و محل اون هم شاهین شهر اصفهان - که من تشریف نداشتم - تهران و قم بود.

یادمه تو یکی از این دوره ها که تهران رفته بودیم کل بودجه اردو ۱۰ هزار تومن بود ، آقای (الف ک) مسئول تدارکات بود از نون سنگک خالی تا خیار و گوجه تو لیست غذایی اردو وجود داشت.

روزها از سر صبح تا اواخر شب دنبال بزرگان و صاحب نظران می گشتیم و باهاشون جلسه می گرفتیم معمولا بهمون وقت می دادن ، جلسه رو ضبط می کردیم و بعد هم شروع می کردیم به پیاده کردن نوار - تبدیل فایل صوتی به متن - و جزوه هر جلسه رو معمولا خیلی سریع آماده می کردیم.

دقیق یادمه که جلسه با خانوم مکنون تو مسجد برگزار شد واسه پذیرایی چندتا ساندیس گرفتیم اما هر خورطی که آب میوه رو بالا می کشیدیم انگار با چوب ، تو سر مسئول تدارکات میزدیم آخه بنده خدا قرار بود تمام اردو رو با این ۱۰ هزار تومن اداره کنه! 

چند شب تو مسجد مجد خوابیدیم شب دوم ، سوم هیئت امناء به خادم گفتن که بیرونمون کنه بعد هم اواره این کلان شهر ... شدیم.

اگه اشتباه نکنم تو اون دوره با افرادی مثل :

۱- حجـة الاسلام دکتر رهنمایی

۲- حجـة الاسلام دری نجف آبادی

۳- خانم دکتر مکنون

۴- دکتر علیپور و ... جلسه گرفتیم .

میدونید نتیجه این مدل برنامه ها که تقریبا ۲ سال طول کشید چی بود ! این اردو ها و جلسات با صاحب نظران باعث شده بود که

دیدمون نسبت به مسائل کلان باز تر بشه و یه خورده عمیق تر فکر کنیم.

  • رسول ساکی

بسم الله الرحمن الرحیم

سال  ۱۳۷۹ ایران ؛  شهر نسبتا کوچیک خودمون ؛ حوزه علمیه و من طلبه شدم. باید نوع زندگی کردنم با بقیه متفاوت باشه که هست ، آرامش درونیم به شدت افزایش یافته ، به شکلی که تحمل اشتباهات دیگران و گذشتن از حق شخصی خودم واسم خیلی راحته ، در کل زندگی فردی من دچاره یک تحول بزرگ شده و این احساس در من وجود داشت!

دیگه تو مسجد تریبون داشتم و خیلی راحت یقینیات خودم رو می تونستم در غالب کلاس آموزشی، سخنرانی بعداز دعا و هزار بهانه دیگه واسه بچه های هیئت و مسجد بگم و اونها هم گوش کنن- و البته بندگان خدا یه جورایی مجبور بودن گوش بدن و علنی اعتراض نکنن-  این روند ادامه داشت تا جایی که گاهی شب ها دو و حتی سه جلسه هم صحبت می کردم.

نیمه اول از سال دوم طلبگیم بود که احساس کردم طلبگی اون چیزی نبود که می خواستم!!! البته همه ی اون چیزی که می خواستم نبود. بعضی از طلبه ها حتی اونهایی که تو پایه های بالاتر ما و باصطلاح دارای کمالات اخلاقی بالابودن فقط درس می خونند ، درس می خونند و درس می خونند!! و این اون چیزی نبود که باید باشه!

اگه اشتباه نکنم تو یکی از جلسات اخلاق بود که شنیدم اگه طلاب دست به دست هم بدن می تونن یه شهر و حتی کشور رو آباد کنن؛ بهترین حرکت رو تو اون برهه ، انجام فعالیت های مذهبی انقلابی تو خود حوزه علمیه شهر دیدم ، به همین خاطر وارد دفتر تبلیغات حوزه شدم و بعداز یکی دو ماه مسئولیت تبلیغات حوزه علمیه شهر رو به عهده گرفتم.

روزی که این مسئولیت رو به من دادن ، مثه کسی که ریاست دانشگاه آزاد کل کشور رو به عهده گرفته؛ - البته این یه جمله سیاسی نیست - وارد اتاق تبلیغات شدم کفشهام رو آوردم داخل و درب اتاق رو قفل کردم و تقریبا چند ساعتی تو فکر رفتم که تو این جایگاه چه کارهایی میشه انجام داد!!!

با همکاری بعضی از بچه های باانگیزه ، کار رو از پر شور کردن مراسمات مختلف شروع و به سمت راه اندازی یک نشریه ی داخلی حرکت کردیم.؛ نشریه ای که با ارائه مطالب خاص بتونه تو نوع رفتار طلبه های  حوزه علمیه - البته حوزه ای که فقط مقدمات رو اونجا می خوندن - موثر باشه و طلبه ها رو به سمت فعالیت های اجتماعی سوق بده ، اینجا من از نیوتن سبقت گرفتم و سیب دوم هم رو سرم افتاد و

فهمیدم طلبگی نیمی از راه بود و ادامه راه اینجاست.

  • رسول ساکی